نويسنده در اين مقاله به بررسي برخي جنبههاي مهجوريت و متروك ماندن قرآن ميپردازد، از جمله:
بعد ظاهري و معنوي و باور. آن گاه جنبههاي ديگر را پي ميگيرد: دوري از اهداف قرآن، تحميل نگرشها، فراهم نياوردن شرايط فهم آيات و عدم رجوع علمي و عملي به امامان.
قرآن كريم ميفرمايد:
«و قال الرسول يا رب إن قومي اتخذوا هذا القران مهجوراً»(1) «روز قيامت حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به محضر خداوند عرض ميكند: اي پروردگار! قوم من، قرآن را كنار گذاشتند و از آن دوري جستند.»
اين مطلب در مورد قوم پيامبر است و ظاهراً اختصاصي به مردم دوران خاصي ندارد، يعني شامل ما نيز ميشود. در اين گفتار مختصر، به حول و قوه الهي، قصد داريم بعضي از ابعاد و مراتب مختف مهجور و متروك ماندن قرآن را بررسي كنيم:
اول بعد ظاهري است. ما از لحاظ ظاهري از قرآن فاصله گرفتهايم. قرآن براي ما تبديل به كتابي شده است كه مخصوص بعضي اماكن و يا مراسم است، مثل سر سفرهي عقد، مراسم عزا، موقع سفر، اسبابكشي، استخاره و ... . در حالي كه در حديثي امام صادق (عليهالسلام) فرمودند:
«القرآن عهد الله إلي خلقه فقد ينبغي للمرء المسلم أن ينظر في عهده و أن يقرأ منه في كل يوم خمسين آيه؛ (2) قرآن پيمان خداوند با خلقش است. پس شايسته است مسلمان در اين پيمان [نامه] نگاه كند و هر رو پنجاه آيه بخواند.»
دوم بعد معنوي است. گرچه در بعضي موارد مراجعه به قرآن هست، مثل اين كه عدهاي به قرائت و يا حتي حفظ آيات ميپردازند، ولي توجه چنداني به معنا و مراد قرآن ندارند. از اين رو تأثيري كه بايد، از قرآن دريافت نميكنند. عمدهي تلاش افراد مصروف آن ميشود كه مثلاً قواعد تجويد را رعايت نمايند و يا با الحان زيبا بخوانند و يا اين كه به قصد بردن ثواب، قرآن را تلاوت كنند. حال آن كه قرآن بنا بر احاديث «ريسمان الهي» است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
«... إن هذا القرآن حبل الله و هو النور المبين و الشفاء النافع. عصمه لمن تمسك به و نجاه لمن تبعه؛ (3) قرآن ريسمان خداست و نور آشكار و شفاي سودمند. نگاه دارنده است براي كسي كه به آن تمسك جويد و رهايي است براي كسي كه از آن پيروي كند.»
سوم، بعد باور و عمل است. بسياري با اين كه هم قرآن ميخوانند و هم تا حدودي به معناي آيات توجه دارند، ولي حقايق آن را گويا باور ندارند و در زندگي خود پياده نميكنند. بلكه حقايق براي آنان از حد شعار و حرف فراتر نميرود.
از اين رو به هنگام عمل، طبق آن رفتار نكرده، بلكه طبق باورهاي قبلي خود كه چيز ديگرياست عمل ميكنند. به عبارت ديگر، قرآن برنامه عملي زندگي آنان نيست. در حالي كه قرآن عهدنامه الهي و برنامه عملي زندگي آنان نيست. در حالي كه قرآن عهدنامه الهي و برنامه عملي انسان است. نتيجه اين كه تلاوت كنندگان اسماً مسلمان ميمانند، ولي اثر چنداني از معارف قرآن در زندگي آنان ديده نميشود. به همين دليل هم خود از حقايق قرآن طرفي نميبندند و هم نميتوانند غير مسلمانان را به اسلام جذب كنند.
مثلاً قرآن كريم دربارة انفاق ميفرمايد:
«ما عندكم ينفد و ما عندالله باق»؛ (4) «آن چه نزد شماست پايان مييابد و آن چه نزد خداست باقي و پاينده است.» نيز ميفرمايد:
«و ما أنفقتم من شيء فهو يخلفه و هو خير الرازقين»؛ (5) «هر آنچه انفاق كنيد خداوند براي شما جايگزين ميكند و او بهترين روزي دهندگان است.»
هم چنين ميفرمايد: «مثل الذين ينفقون أموالهم في سبيل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل في كل سنبله مأئه حبه و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم»؛ (6) «مثل كساني كه اموالشان را در راه خدا انفاق ميكنند، مانند دانهاي است كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند براي هر كس كه بخواهد چند برابر ميكند و خداوند گشايش دهنده و داناست.» اگر مسلمان به آن چه قرآن درباره انفاق ميگويد، باور قلبي داشته باشد و قرآن را در زندگي پياده كند، از انفاق به جا هراس به خود راه نميدهد.
همچنين قرآن درباره پشت كردن دنيا به انسان ميفرمايد: «ألا إن اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون»؛ (7) «بدانيد دوستان خدا نه بيمي بر آنهاست و نه غمگين ميشوند.»
در آيه بعد توضيح ميدهد اولياء الله چه كساني هستند:
«الذين آمنوا و كانوا يتقون»؛ (8) «آنان كه ايمان آوردند و تقوا پيشه كردهاند.»
ايمان و تقواي عملي، نه زباني و كلامي. ايمان و تقوايي كه از باور قلبي و عمل طبق آن حكايت دارد.
عدم مطابقت حرف و عمل مطلبي است كه قرآن به آن اشاره نموده است:
«يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذي نزل علي رسوله...»؛ (9) «اي كساني كه ايمان آوردهايد، ايمان بياوريد به خدا و رسولش و كتابي كه بر پيامبرش نازل كرده است... .»
از ايمان آورندگان، دعوت شده دوباره ايمان بياورند، ايمان عملي و واقعي. در جاي ديگر ميفرمايد:
«قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الإيمان في قلوبكم...»؛ (10) «اعراب گفتند ايمان آورديم، بگو ايمان نياوردهايد، ولي بگوييد اسلام آوردهايم و هنوز ايمان به دلهاي شما راه نيافته است... .» در جاي ديگري ميفرمايد: «يا أيها النبي حرض المؤمنين علي القتال إن يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين و إن يكن منكم مائه يغلبوا ألفاً من الذين كفروا بأنهم قوم لا يفقهون»؛ (11) «اي پيامبر، مؤمنان را بر جهاد برانگيز! هر گاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر صد نفر از شما باشند، بر هزار نفر از كساني كه كافر شدند غلبه خواهند كرد چرا كه آنان قومي هستند كه نميفهمند.» هم چنين ميفرمايد: «و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فإن حزب الله هم الغالبون»؛ (12) «هركس كه خدا و رسول و مومنان را ولي خود بگيرد، [غالب است] پس همانا حزب خدا غالب و پيروزند.»
پس اين همه ضعف مسلمانان از كجاست؟ آيا جز به علت ناهمگوني حرف و عمل است؟ چرا كه خداوند خلف وعده نميكند.
از ديگر مراتب كنار گذاشتن قرآن، بياعتنايي به مراد اصلي آن، يعني هدايت انسان و سعادت او و مشغول شدن به بحثهاي لفظي است. گاهي كساني سالها مشغول اين مباحث ميشوند اما اثري از آن ـ به گونه شايسته ـ در زندگي خود نميبينند. در حديثي آمده است: «عن أبي الحسن موسي (عليهالسلام) قال: دخل رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) المسجد فإذا جماعه قد أطافوا برجل، فقال (صلي الله عليه و آله و سلم): ماذا؟ فقيل: علامه. فقال: و ما العلامه، فقالوا له: أعلم الناس بأنساب العرب و وقائعها و أيام الجاهليه و الأشعار العربيه. قال: فقال النبي (صلي الله عليه و آله و سلم): ذاك علم لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه، ثم قال النبي (صلي الله عليه و آله و سلم): إنما العلم ثلاثه: آيه محكمه و فريضه عادله و سنه قائمه و ما خلاهن فهو فضل؛ (13) امام موسي كاظم (عليهالسلام) فرمودند: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مسجد شد و ديد جماعتي دور مردي را گرفتهاند. فرمود: چه خبر است؟ گفتند علامه است. فرمود: علامه يعني چه؟ گفتند: داناترين مردم است به دودمان عرب و حوادث آنها و روزگار جاهليت و اشعار و ادبيات عرب. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اينها علمي است كه ندانستنش ضرري نميرساند و دانستنش نفي ندارد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) افزود: علم [حقيقي] سه چيز است: آيه محكمه، فريضه عادله، سنت قائمه، غير از اينها فضل است.»
آيهي محكمه به علم عقايد، فريضه عادله به علم اخلاق و سنت قائمه به فقه و احكام تفسير شده است.
در روايات آمده است: «[القرآن] يجري كما يجري الشمس و القمر؛ (14) قرآن ماندني است، همچنان كه خورشيد و ماه ماندنياند.» يا «إن القرآن حي لا يموت و الآيه حيه لا تموت فلو كانت الآيه إذا نزلت في الأقوام و ماتوا ماتت الآيه لمات القرآن و لكن هي جاريه في الباقين كما جرت في الماضين؛ (15) قرآن زندهاي است كه نميميرد و آيه زندهاي است كه نميميرد. اگر آيهاي كه در مورد قومي نازل ميشد، زماني كه قوم از ميان ميرفتند، آيه هم ميمرد، كل قرآن از بين ميرفت و اما آيه در مورد آيندگان جاري است، هم چنان كه درمورد گذشتگان جاري بود.»
امام رضا (عليهالسلام) فرمود: «إن رجلاً سأل أبا عبدالله (عليهالسلام): ما بال القرآن لا يزداد علي النشر و الدرس الا غضاضه؟ فقال: لأن الله تبارك و تعالي لم يجعله لزمان دو زمان و لا لناس دون ناس فهو في كل زمان جديد و عند كل قوم غض إلي يوم القيامه؛ (16) از امام كاظم (عليهالسلام) نقل شده كه مردي از امام صادق (عليهالسلام) پرسيد: چگونه است كه قرآن با درس و بحث جز بر تازگياش افزوده نميشود؟ امام (عليهالسلام) فرمود: چون خداوند تبارك و تعالي قرآن را براي زمان و مردمي خاص قرار نداده، بلكه در هر زماني جديد است و نزد هر قومي تا روز قيامت تازه است.»
در قرآن كريم آمده است:
«و كلاً نقص عليك من أنباء الرسل ما نثبت به فؤادك و جاءك في هذه الحق و موعظه و ذكري للمؤمنين)؛ (17) «ما همه اخبار پيامبران را براي تو نقل ميكنيم تا قلبت را قوي و استوار گردانيم و از اين راه، حق براي تو آشكار شود و براي مؤمنان پند و تذكر باشد.»
نيز آمده است:
«لقد كان في قصصهم عبره لاولي الألباب ما كان حديثاً يفتري و لكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل كل شيء و هدي و رحمه لقوم يؤمنون»(18)؛ «همانا در حكايات آنان براي صاحبان عقل، عبرت است. [قرآن] داستان ساختگي نيست، و تصديق كتب آسماني گذشته است و بيان كامل هر چيز و هدايت و رحمت است براي مردمي كه ايمان بياورند.»
آري، خطاب قرآن به ماست. بنابراين در آيات مربوط به اقوام مختلف، بايد از وقايع ذكر شده، پيامها را استخراج كنيم و به كار بنديم.
بخش مهمي از آيات درباره كفار و منافقان و مشركان است كه به زعم ما ربطي به ما ندارد، چون مسلم و مؤمن هستيم، در حالي كه شرك و كفر و نفاق انواع جلي و خفي (پيدا و پنهان) دارد و اغلب ما گرفتار نوع خفي آن هستيم. ما هم به نوعي مخاطب اين آيات هستيم. اگر اين مطلب را بفهميم و عمل كنيم، خيلي از دردهاي ما دوا ميشود.
از ديگر مراتب مهجور گذاشتن قرآن اينست كه نميگذاريم قرآن خود حرف بزند. گاهي به قرآن مراجعه ميكنيم، و با بضاعت اندكي كه در فهم زبان عربي داريم، هر چه فهميديم به قرآن نسبت ميدهيم. بسياري از اوقات با اذهان مأنوس به آراي ديگران به قرآن رجوع ميكنيم و مايليم پيشفرضهاي ذهني خود را كه معمولاً از متفكران نامسلمان به عاريت گرفتهايم، بر قرآن تحميل كنيم. در حالي كه بايد اذهان خود را از غير قرآن خالي كنيم و با شرح صدر و بودن شرايط ديگر به خدمت قرآن درآييم تا با ما حرف بزند. خداوند فرمود:
«لا يمسه الا المطهرون»(19)؛ «جز پاكان نميتوانند به آن دست بزنند [دست يابند]». كه مراد فقط طهارت ظاهري نيست، بلكه طهارت باطني و قلبي و ذهني را نيز شامل ميشود. از جمله موارد تحميل نگرشها بر قرآن، برداشتهاي حسي و مادي از آيات و در نتيجه انكار معجزات است. به اين صورت كه بعضي سعي ميكنند تمام وقايع غير عادي را كه قرآن از آنها حكايت ميكند، به قضاياي عادي و معمولي برگردانند تا با علوم تجربي تطبيق نمايد. با مراجعه به تفسير المنار موارد زيادي از توجيهات مادي را ميتوان مشاهده كرد.
از ديگر موارد تحميل نگرش بر قرآن، معنا كردن آيات طبق علوم روز است، چه علوم تجربي و چه دانشهاي انساني.
از مراتب ديگر كنار گذاشتن قرآن اين است كه شرايط فهم قرآن را به دست نميآوريم، از اين رو از پيام قرآن به گونهي بايسته بهرهمند نميشويم. فكر ميكنيم يا حداقل چنين عمل ميكنيم كه گويا قرآن كتابي است در كنار كتابهاي ديگر و ما ميخواهيم از آن استفاده عملي كنيم. همان طور كه از كتابهاي ديگر يادداشت بر ميداريم، براي كسب فضل و تحويل آن به ديگران، از اين كتاب هم چنين استفاده ميكنيم.
در حالي كه خداوند فرموده:
«لا يمسه الا المطهرون»؛ يعني بايد طهارت و پاكي كردار داشت، نه فقط طهات ظاهري! فضل اندوزي طهارت ظاهري نميخواهد، چه رسد به طهارت باطني. در اين جا به ذكر دو مورد از قرآن بسنده ميكنيم: «و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين و لا يزيد الظالمين إلا خساراً»(20)؛ «از قرآن آن چه را كه شفا و رحمت است براي مؤمنان نازل ميكنيم، ولي بر ستمگران جز زيان نميافزايد.» نيز ميفرمايد: «ذلك الكتاب لا ريب فيه هدي للمتقين» (21)؛ «اين كتاب كه شكي در آن نيست، مايه هدايت پرهيزكاران است.»
در حديث عنوان بصري از امام صادق (عليهالسلام) نقل شده است: «ليس العلم بكثره التعلم إنما هو نور يقع في قلب من يريد الله أن يهديه فإذا أردت العلم فاطلب أولاً في نفسك حقيقه العبوديه و اطلب العلم باستعماله و استفهم الله يفهمك؛ (22) علم به زياد آموختن نيست، بلكه نوري است كه در قلب هر كس كه خدا هدايت او را بخواهد قرار ميگيرد. پس آن گاه كه طالب فراگيري علم بودي، در وجودت حقيقت بندگي را بخواه و علم را براي به كار بستنش بجوي و از خداوند طلب فهم كن، خداوند به تو ميفهماند.»
آري، قرآن نور است، فقط بايد آمادگي دريافت اين نور را پيدا كرد.
از ديگر مراتب مهجور كردن قرآن، عدم رجوع به ائمه (عليهمالسلام) براي رسيدن به مراد قرآن است، و اين شامل دو بعد است: علمي و عملي.
بعد علمي، نتيجه آفت قبلي يعني اعتماد به فهم خود است. براي فهم آيات يا اساساً رجوعي به روايات نداريم و يا آن كه اهميت و بهاي لازم را به آن نميدهيم. طرفه اين كه در بحث تفسيري آخر كار اشاره كوتاهي به يك روايت ميشود. اما اگر از ابتدا نگاهي به روايات داشته باشيم، ممكن است مسير فكر ما اساساً تغيير كند. خداوند ميفرمايد: «فبشر عباد* الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه»(23)؛ «بشارت ده بندگانم را كه به سخن [حق] گوش ميكنند و از بهترين آن پيروي مينمايند.» امروزه معمولاً اين آيه را به معناي شنيدن و تحمل هر سخني، گرچه اقوال باطل ميگيرند. حال آن كه اطلاق ميكند و جهنم و آتش و بديها و كوري و ظلمت را به دشمنان آنان.
نيز مرگ و هلاك را به گمراهي از ولايت، غذاي جسمي را به غذاي روحي و آب و نور را به علم تأويل مينمايد. اين گونه روايات دريايي از علم را در مقابل انسان قرار ميدهد؛ علمي كه انسان را به سعادت راهنمايي ميكند و پاسخ هر سؤالي را در خود دارد. قاعده و اصلي را به دست انسان ميدهد كه هر فرعي به آن قابل بازگشت است و دواي هر دردي در آن است.
براي تبرك و تيمن به يك حديث اشاره ميكنيم: «كنا عند أبي عبدالله (عليهالسلام) فقال رجل في المجلس أسأل الله الجنه فقال أبو عبدالله (عليهالسلام): أنتم في الجنه فاسألوا الله أن لا يخرجكم منها، فقلنا: جعلنا فداك، نحن في الدنيا، فقال: ألستم تقرون بإمامتنا؟ قالوا: نعم، فقال: هذا معني الجنه الذي من أقر به كان في الجنه فاسألوا الله أن لا يسلبكم(32)؛ راوي ميگويد: نزد امام صادق (عليهالسلام) بوديم، كسي در مجلس گفت: از خداوند بهشت ميطلبم. امام صادق (عليهالسلام) فرمود: شما در بهشتيد. پس از خدا بخواهيد شما را از آن جا بيرون نكند. عرض كرديم: فدايتان گرديم، ما در دنيا هستيم [چطور ميشود در بهشت باشيم] حضرت فرمود: آيا به امامت ما اقرار نداريد؟ گفتند: آري. پس امام (عليهالسلام) فرمود: اين معناي بهشتي است كه هر كس به آن اقرار كرد، در بهشت است، پس از خداوند بخواهيد شما را از آن محروم نكند.»
بسياري از اوقات به يك معناي ظاهري از قرآن اكتفا ميكنيم و از احتمالات ديگر صرف نظر مينماييم و به معناي باطني و تأويلاتي كه از ائمه (عليهمالسلام) رسيده است، توجهي نداريم. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «ان القرآن ذلول ذو وجوه فاحملوه علي أحسن الوجوه (33)؛ قرآن انعطاف دارد و احتمالات مختلف برميدارد، پس آن را بر نيكوترين وجوه حمل كنيد.»
امام صادق (عليهالسلام) دربارهي آيه «الذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل...» فرمود: «هذه نزلت في رحم آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و قد يكون في قرابتك فلا تكونن ممن يقول للشيء إنه في شيء واحد (34)؛ اين آيه در مورد صله رحم با آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده و گاه مراد خويشاوندان است. پس از كساني كه ميگويند [آيه] فقط در مورد يك چيز است و بس، مباش». يعني ميشود آيه ناظر به چند موضوع باشد.
بعد عملي؛ يعني كنار گذاشتن عترت از لحاظ عملي و جدا كردن ثقلين از هم. حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
«إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي؛ (35) در ميان شما دو امر وزين باقي ميگذارم: كتاب خدا و عترتم را.»
اين دو ثقل كه ميان ما به امانت گذاشته شده براي اين است كه از آنها پيروي كنيم. تبعيت از عترت، تأسي كردن به آنها در عمل است. كنار گذاشتن عترت فقط به غصب يا انكار حق آنها نيست، بلكه تأسي نجستن به آنان نيز كنار گذاشتن آنان، در نتيجه كنار گذاشتن قرآن است.
در ذيل آيه اصلي مورد بحث كه در ابتداي مقاله ذكر شد، حديثي طولاني از حضرت علي (عليهالسلام) نقل شده است كه ضمن آن ميفرمايد: «فأنا الذكر الذي ضل عنه و السبيل الذي عنه مال و الايمان الذي به كفر و القرآن الذي إياه هجر و الدين الذي به كذب؛ (36) من همان ذكرم كه از آن گمراه شدند و راهي هستم كه از آن منحرف شدند و ايماني هستم كه به آن كفر ورزيده شد. من قرآني هستم كه متروك ماند و ديني هستم كه مورد تكذيب واقع شد.»
هم چنين از امام باقر (عليهالسلام) نقل شده: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
«أنا أول وافد علي العزيز الجبار يوم القيامه و كتابه و أهل بيتي ثم أمتي ثم أسألهم ما فعلتم بكتاب الله و بأهل بيتي؛ (37) من اولين كسي هستم كه روز قيامت بر خداي عزيز و جبار با كتابش و اهل بيتم وارد ميشوم. سپس امتم [وارد شوند]. پس از ايشان ميپرسم با كتاب خدا و اهل بيت من چه كرديد.»
آري راه سعادت و خوشبختي، تأسي (الگوگيري) به نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيتش (عليهمالسلام) در عمل است.
به اميد آن روز كه همه روي به قرآن آوريم و گمشده خود را در آن جوييم و چون سرگشتگان براي دواي دردهاي خود به همه جا سر نكشيم جز به قرآن. «و لم يكفهم إنا أنزلنا عليك الكتاب يتلي عليهم» (38)؛ «آيا اين كتاب بر تو نازل كردهايم تا بر ايشان بخواني براي آنها كافي نيست؟!»
فرقان (25): 30.
وسائل الشيعه، ج 6، ص 198.
همان، ص 168.
نحل (16): 96.
سبأ (34): 39.
بقره (2): 261.
يونس (10): 62.
همان، 63.
نساء (4): 136.
حجرات (49): 14.
انفال (8): 65.
مائده (5): 56.
مرحوم كليني، اصول كافي، ج 1، ص 32، باب صفه العلم.
تفسير عياشي، ج 1، ص 15.
مقدمه تفسير البرهان، ص 5.
علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 89، ص 15.
هود (11): 120.
يوسف (12):111.
واقعه (56): 79.
اسراء (17): 82.
بقره (2): 2.
منيه المريد، ص 148.
زمر (39): 17 و 18.
نور الثقلين، ج 4، ص 482، ح 33.
همان، ح 34 و تفسير البرهان، ج 4، ص 72، ح 5.
نحل (16): 43.
نور الثقلين، ج 3، ص 55، ح 87 الي 103.
نمل (27): 40.
كافي، ج 1، كتاب الحجه باب انه لم يجمع القرآن ... ، ح 5.
همان، ص 60، باب الرد الي الكتاب و السنه.
مقدمه تفسير البرهان، ص 16.
محاسن برقي، ج 1، ص 161، ح 105.
عوالي اللئالي، ج 4، ص 104 و مقدمه تفسير البرهان، ص 4.
كافي، ج 2، ص 156، باب صله الرحم.
مستدرك، ج 3، ص 355.
تفسير البرهان، ج 3، ص 166، ح 1.
نور الثقلين، ج 4، ص 13، ح 48 و كافي، كتاب فضل القرآن، ح 4.
عنكبوت (29): 51.